کد مطلب:12363 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:280

از مدینه، مرکز شمال حجاز چه خبر؟
آیا موضع گروهكهای یهود در برابر پیامبر اسلام كه مدتها به مبعث او بشارت داده اند چیست؟ پیامبری كه حقایق تورات و انجیل را كه نزد آنان می باشد تصدیق می كند؟ به طوری كه تاریخ یهود را معرفی كرده است اینان قاتلان انبیا و دشمنان هر دینی به شمار آمده اند [1] .

یهود در مستعمره های خود در نقاط شمالی حجاز خود را پنهان كرده بودند. نخستین رویارویی میان اسلام و بت پرستی را زیر نظر داشتند، و گوشهایشان دقیقا به مكه متوجه بود تا اخبار كشمكشهای جاری در آنجا را به دست آورند، و از اوضاع كاملا آگاه شوند.



[ صفحه 133]



در حسابشان این بود كه قریش برای از میان برداشتن دعوت جدید در مكه به زودی دست به كار خواهد شد، و در نتیجه نفسی به راحت خواهد كشید.

یهود از همان هنگام كه كلمات نخستین كتاب اسلام نازل شد خاطر آسوده ای نداشتند. زیرا می ترسیدند كه آنچه یهود نسبت به دیانت موسی (ع) تقلب و خدعه نموده بودند، و آن چه را كه از تورات تحریف كرده بودند، و با آن معامله می كردند، و بر عرب بی سواد منت می گذاشتند كه: ما اهل كتابیم آشكار و برملا شود. و واقعا مثل آنها در مورد دستورهای الهی تورات كه باید به آنها عمل می كردند ولی ابدا عمل نكردند همان است كه قرآن فرموده است:

مثلهم كمثل الحمار یحمل اسفارا، بئس مثل القوم الذین كذبوا بآیات الله و الله لایهدی القوم الظالمین. جمعه/5

ترجمه: مثل یهود مثل خر و الاغ است كه كتابهایی را بر دوش می گیرد (اما هیچ بهره ای از آن كتابها ندارد.) و چه زشت است مثل قومی كه آیات خدا را تكذیب كردند. و خدا گروه ستم پیشه را هدایت نمی كند.

هنگامی كه قریش در مقاومت بر ضد اسلام تمام فشار و سنگینی خود را وارد آورد مدینه از صحنه حوادث دور و بركنار بود. حتی ام القری كه به مدینه اتصال داشت، و جنب و جوش مربوط به مكه آغاز شعله ور شدنش بود.

قریش از وضع دین جدید كه برای مقاومت با آن با ظلم و عناد تمام دست بكار شده بود به تردید افتاد. پایداری پیامبر و یارانش در برابر بت پرستی طغیانگر و فداكاریشان در راه عقیده و دینشان هیچ یك از آزارهای مهلك و محاصره های فرساینده، آنان را از اعتقادشان بازنداشت، و هیج نوع سازش و گفتگویی با آنان به موفقیت نیانجامید.

قریش در ضربه زدن به دعوت اسلامی از حد گذشت، و حال آنكه مسلمانان در برابر تمام آزارها به استقامت و استواری و دلیری خود می افزودند. و هر یك از آنان كه در راه دینش با مرگ روبرو می شد چهره اش به نور ایمان و شادمانی و رضامندی تابان و درخشان می گشت. آیا ممكن است كه همه این استقامتها و از جان گذشتگیها و همه این عشقها و شوقها در راه دعوتی دروغین و رسالتی مزورانه باشد؟! آیا محمد (ص)



[ صفحه 134]



به یارانش و محبانش چه چیز را وعده می داد؟ او قدرت آن را نداشت كه آزار قریش را از وجود خویش دور سازد مگر به خواست پروردگارش تا چه رسد به اینكه این آزارها را از كسانی كه پیرو او بودند و به رسالتش ایمان آورده بودند دور نماید. در حالی كه او دنیا را داده بود تا مردم را به سوی پررودگارش دعوت كند. مال و ثروتی هم نداشت تا به كسانی كه در راه دعوتش آزار دیدند، و از خانه ها و اموالشان گذشتند، و با حفظ دینشان از فتنه و بلا غریبانه مهاجرت كردند، در عوض این آزارها و محرومیتها مالی به آنان بدهد تنها چیزی كه پیامبر به آنان وعده داده بود ثواب آخرت بود. آری، او آنان را به رضایتی بزرگ از پروردگارش مژده می داد. در میان كسانی كه او را تصدیق كردند افرادی وجود داشتند كه به حكمت و نیروی فكر و اندیشه معروف بودند. آیا آنان چنین بودند كه اگر یقین به صدق وعده پیامبر نداشتند باز هم بیعت با رسول را می پذیرفتند؟ و دنیای خود را در این معامله در برابر آخرت مبادله می كردند؟! هرگز؛ با آنكه یقین داریم كه قریش می فهمید كه یك فرد عرب جانش را برای دفاع از شرفش، و حمایت از حریمش فدا می كند، و نیز می فهمید كه یك فرد عرب هنگام خشم به لحاظ عقاید و سنتها و رسومی كه به ارث برایش باقیمانده است حیات خود را بآسانی بذل می كند. اما قریش تا آن زمان چنین فداكاری كریمانه و سخاوتمندانه ای برای جهاد در راه عقیده ای كه بر او عرضه شده است و غیر موروثی است سابقه نداشت؛ عقیده ای كه یك بشر همانند خودش كه غذا می خورد، و در كوچه و بازار با مردم زندگی می كند مردم را به آن دعوت می نماید. قریش را بیش از هر چیز این مطلب به اندیشه و تردید مشغول ساخته بود كه هر عربی با محمد (ص) ملاقات می كند، و بدون غرض و عنادی به سخن او گوش می دهد بی درنگ به پیامبری او ایمان می آورد، و رسالت او را تصدیق می كند، و با او به جهاد با جان و مال بیعت می نماید. اكنون اگر قریش از دانشمندان یهود در مدینه پاسخ فتوای در باب این پیامبر را خواسته باشد تا شاید تشویش و تردید رنج آور درون را ریشه كن سازد، آیا پاسخ این فتوا چه خواهد بود؟ آخر، این یهود اهل كتابند و از علم نبوت و انبیا مطالبی در اختیار دارند كه در اختیار عرب بی سواد نیست. و قریش تنها از طریق یهود می تواند آنچه را كه درموضع دشمنی با پیامبر او را مطمئن می كند، خواستار شود؛ پیامبری كه مردم را به دینی جدید فرامی خواند، و عرب نسبت



[ صفحه 135]



به این دعوت كننده تاكنون تجربه و سابقه دروغی نداشته است، بلكه او در این دعوت كاملا راستگو و امین است. مطلب و كلماتی كه از وحی پروردگارش تلاوت می كند از نوع مطالب و كلماتی نیست كه بتوانند نظیرش را بیاورند.

زمان بر یهود كه منتظر جنگی بود كه در مكه اتفاق افتد طولانی شد؛ جنگی كه به خیالشان اسلام را نابود سازد و قریش را خسته و فرسوده كند، اگر چه نتواند آن را ریشه كن نماید، و درهای مكه را برای بهره برداری یهود باز نماید، و به آنان امكان و قدرتی دهد كه به مركز بزرگ بازرگانی در بلاد عرب نفوذ یابد.

یهود غضبناك بود از اینكه صدمه قریش بر مسلمانان شدت می یابد اما تحمل مسلمانان به نفع یهود از میان نمی رود، و پایداری آنان مغلوب نمی گردد. همچنین یهود به خشم آمد از اینكه پایداری قریش در برابر مخالفان طولانی شده و در نتیجه به معامله و سازش و گفتگو پناه برده است، و نیز به آزار و فشار و سپس به قطع رابطه و محاصره كشیده شده است؛ بی آنكه در موضع خود تا سرحد جنگ پیش برود. اما كی می شود كه زمام از دست مكیان رها شود، و پس از آن شمشیرها از غلافها بیرون آید تا به كشمكشی كه سالها طول كشیده است پایان دهد؟ یهود درباره این نوع موضوعات فكر می كرد. در آن هنگام خبری از مكه راجع به شورای قریش برای فرستادن نمایندگان خود به مدینه شنیدند. آنان می خواستند بدانند كه علمای یهود با اطلاعاتی كه از تورات دارند چگونه در باب پیامبر اسلام اظهارنظر خواهند كرد؟

یهود برای فرصت بسیار مساعد خود را آماده كرد. برای توضیح: مردم تحت نفوذ یهود در مدینه و تیماء و خیبر و فدك و وادی القری شاهد بودند كه یهود نزد علمای خود اجتماع می نمودند، و موضع را به بحث و بررسی می گذاشتند. آنان مطالبی را كه در میانشان مطرح بود به یاد می آوردند و می گفتند: یهود همان مردمی كه بشارت پیامبری را كه بعثتش فرارسیده است در بین عرب شایع و رایج می كردند، و همان كسانی هستند كه روزگاری بس طولانی بر عرب بی سواد فخر می كردند، و منت می نهادند كه اهل كتاب و دینند، و این پیامبر عربی هم به دینی دعوت می كند كه حقایق تورات و انجیل را كه پیش از آن آمده است تصدیق می نماید. حال چگونه ممكن است.



[ صفحه 136]



یهود كسی را تكذیب كند كه خودش به بعثت او مژده داده است؟ و چگونه بت پرستان را بر دعوت كننده به عبادت خدا كه پروردگار موسی و عیسی و ابراهیم و اسحاق و همه پیامبران است برتری و غلبه دهد!؟ این مسأله به جای پیچیده و بن بستی رسید. اما آیا هوشمندان یهود به مردم خود خیانت می كنند، و با مطالبی كه حیله و خدعه می كنند سؤال و نیاز مردم را پاسخ می گویند؟ به راستی برای یهود فرصتی بسیار مناسب پیش آمده بود كه هم به اسلام خدعه نمایند و هم به قریش. كه اگر این فرصت را از دست می دادند محققا خونهای آن مردم را خوار و بی مقدار ساخته بودند.

اینجا بود كه مشاوره و سازش و قرارداد پنهانی یهود حیله و خدعه ای شد برای وضعیت سخت خودشان و جستن راهی برای خارج شدن از این وضعیت سخت، و آمادگی برای فتوی و اظهارنظری كه باید به نمایندگان منتظر قریش بدهند.

بنی هاشم از تصمیمی كه قریش راجع به فتوای یهود مدینه درباره نبوت محمد (ص) گرفته بودند آگاهی یافتند، و شر بزرگی را از این گروه پست و حیله گر در دل احساس كردند، و خاطره زمان گذشته عموی پیامبر، ابوطالب را به یاد آوردند: هنگامی كه ابوطالب در مسیرش به شام در سفر تابستانی «بحیرا» راهب مسیحی گذر كرد، و برادرزاده اش محمد (ص) هم همراه او بود؛ پسری كه هنوز به ده سالگی نرسیده بود. وقتی كه بحیرای راهب این نوجوان را دید نشانه هایی از آینده ای كه وعده آن را در كتب آسمانی داده شده بود در چهره او مشاهده نمود. به عمویش ابوطالب سفارش كرد كه او را به شهر خود برگرداند، و از شر یهود نسبت به او برحذر باشد! بنی هاشم این خاطره را به یاد داشتند در حالی كه از اعلام خطر بحیرا حدود چهل سال گذشته بود. بنی هاشم آنچه را تحقق یافت فراموش كردند. صدای آن راهب مسیحی پرهیزكار و عابد در فریاد حوادث و آمد و رفت سالها پنهان شد، تا آن روز كه به نظر قریش آمد در باب محمد (ص) از یهود نظرخواهی كنند، و فتوی بخواهند. همان قوم یهودی كه بحیرای راهب درمورد آنان ابوطالب را آگاه و متوجه ساخت، و برادرزاده اش را از شر آنان برحذر داشت.

از آنجا كه در قدرت بنی هاشم نبود تا قوم خود قریش را از تصمیمی كه گرفته اند برگردانند. و از وقتی كه قریش نزد ابوطالب آمدند تا محمد (ص) را از مخالفت با قریش



[ صفحه 137]



بازدارد بینشان اختلاف و خصومت پدید آمد، دیگر مطلبی باقی نمانده بود جز آنكه بنی هاشم و تمام مكه در انتظار آن باشد كه اظهارنظر و فتوای یهود چه خواهد بود؟

«نضر بن حارث» و «عقبة بن معیط» به عنوان نمایندگان قریش راهشان را به سوی مدینه و به جانب علمای یهود در پیش گرفتند تا نظر آنان را در باب پیامبر و دعوتش جویا شوند. یهود هم خود را برای دیدار با آن دو تن مهیا ساخته بود، و فتوایش را نیز آماده كرده بود. مكر و خدعه یهود به او یاری داد. و لذا با قریش به انكار صریح نسبت به نبوتی كه روزگاری دراز خودش به آن مژده می داد، و به انكار مستقیم نسبت به دینی كه بت پرستی را طرد می نمود، و به عبادت خدای موسی و انبیای دیگر دعوت می كرد عجولانه با قریش مواجه نشد، بلكه ترجیح داد كه قوم را به مسائلی مشغول كند كه افكارشان را مشوش و آمیخته گرداند، و پیامبر اسلام را هم به مشكل دچار سازد.

فتوای صاحبنظران یهود به «نضر بن حارث» و «عقبة بن معیط» این شد كه این دو تن به سوی قوم خود بازگردند، و از پیامبر راجع به سه مسأله سؤال كنند:

1- راجع به جوانانی كه در روزگار پیشین از شهر خود بیرون آمدند جریانشان چه بود؟ زیرا آنان داستانی بسیار شگفت انگیز داشتند.

2- راجع به مردی جهانگرد كه به نقاط مشرق و نقاط مغرب زمین رسید. تاریخ و داستانش چه بود؟

3- آیا حقیقت روح چیست؟

صاحبنظران یهود به آن دو تن گفتند اگر محمد (ص) شما را به پاسخ این سؤالها آگاهی داد از او پیروی كنید. و اگر پاسخ نداد بدانید كه او مردی دروغپرداز است. در مورد او هر چه به نظرتان می رسد انجام دهید [2] .

این دو تن به مكه بازگشتند. به محض رسیدنشان به مكه راه به سوی انجمن قریش را در پیش گرفتند، و فورا فتوای علمای یهود را به قریش رساندند.

آنان با شتاب تمام نزد پیامبر آمدند در حالی كه برای پاسخ آن سه سؤال او را در



[ صفحه 138]



سختی و فشار قرار دادند.

پیامبر نمی دانست به چه صورتی پاسخ سؤالها را بدهد. آخر حضرتش كه پیش از وحی قرآن كریم نه می توانست كتابی بخواند و نه می توانست چیزی بنویسد. در پاسخ به سؤالهایی كه از او شده بود فرصت خواست؛ به امید آنكه وحی را در باب آنچه باید بگوید دریافت نماید. اما آنان با رنجانیدن و در فشار گذاشتن او اصرار كردند كه هر چه زودتر جواب دهد؛ با آنكه می دانستند پاسخ سؤالهایی كه در باب فتوای علمای یهود از او می كنند همان دم در اختیارش نیست. پیامبر دقایقی در انتظار وحی بسر برد تا آیه مربوط به روح از سوره اسراء نازل شد:

«یسألونك عن الروح، قل الروح من امر ربی، و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا».

اسراء/85

ترجمه: ای رسول ما، از تو راجع روح می پرسند. بگو روح از عالم امر پروردگار من است. و از علم مربوط به روح تنها اندكی به شما داده شده است.

سپس آیاتی از سوره كهف كه در آنها خبر از جریان جوانان اصحاب كهف بود نازل گردید.

«ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقیم كانوا من آیاتنا عجبا(9)اذ اوی الفتیة الی الكهف فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة و هیی ء لنا من امرنا رشدا(10(فضربنا علی آذانهم فی الكهف سنین عددا(11)ثم بعثنا هم لنعلم ای الحزبین احصی لما امدا(12)نحن نقص علیك نبأهم بالحق، انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی.» [3] (13)كهف/ 9 تا 13

ترجمه: 9- ای رسول ما آیا گمان كردی اصحاب كهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند.

10- زمانی را به خاطر بیاور كه این گروه جوانان به غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا ما را از جانب خودت رحمتی نصیب گردان، و راه نجاتی برای ما فراهم ساز.

11- ما (پرده خواب را) بر گوششان زدیم. و آنان سالها در خواب فرورفتند.

12- سپس آنان را برانگیختیم تا معلوم شود كدام یك از آن دو گروه مدت خواب



[ صفحه 139]



خود را بهتر حساب كرده اند.

13- ما جریان آنان را درست و صحیح برای تو شرح می دهیم. آنان جوانانی بودند كه به پروردگارشان واقعا ایمان آوردند، و ما هم به ایمان و هدایت آنان افزودیم.

و آیات مربوط به ذوالقرنین جهانگرد:

«و یسألونك عن ذی القرنین، قل سأتلو علیكم منه ذكرا(83)انا مكناله فی الارض و آتیناه من كل شی ء سببا(84)فاتبع سببا(85)حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما. قلنا یا ذالقرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا.» [4] (86)كهف / 83 تا 86

ترجمه: 83- ای رسول ما، از تو درباره «ذوالقرنین» می پرسند. بگو: اینك گوشه ای از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم كرد.

84- ما به او در روی زمین قدرت و حكومت دادیم، و اسباب وسایل هر مطلبی را در اختیارش گذاشتیم.

85- او از هر وسیله ای استفاده كرد.

86- تا به محل غروب كردن آفتاب رسید (در آنجا) چنین ادراك نمود كه خورشید در چشمه یا دریای تیره و گل آلودی فرو می رود. آنجا با قومی روبرو شد. ما گفتیم: ای ذوالقرنین آیا می خواهی آنان را مجازات كنی و یا درباره آنان رفتار خوبی را انتخاب نمایی؟

مكر و خدعه یهود ناموفق شد و كوشش آنان بی نتیجه ماند. و راست فرمود خدای تعالی:

«قل هل ننبئكم بالاخسرین اعمالا(103)الذین ضل سعیهم فی الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا(104)اولئك الذین كفروا بآیات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلانقیم لهم یوم القیمة وزنا(105)ذلك جزاءهم جهنم بما كفروا واتخذوا آیاتی و رسلی هزوا»(106). كهف / 103 تا 106



[ صفحه 140]



ترجمه: 103- بگو ای رسول ما: آیا به شما خبر دهیم كه زیانكارترین مردم چه كسانی هستند؟

104- آنان كه تلاشهایشان در زندگی دنیا گم و نابود شده است، با این حال گمان می كنند كه كار نیك انجام می دهند.

105- اینان كسانی هستند كه به آیات پروردگارشان و ملاقات با او را كافر شدند. به همین جهت اعمالشان بی نتیجه و بی ثواب ماند. لذا روز قیامت اصلا میزانی برایشان برپا نخواهیم كرد.

106- بدان كه كیفر آنان دوزخ است، زیرا راه كفر و عناد را در پیش گرفتند. و آیات من و پیامبران مرا استهزا و مسخره نمودند.

وضع مدینه چنین گشت و تا مدتی از صحنه حوادث دور و در پرده ماند، بدون آنكه گوش خود را از نزاع جاری میان اسلام و بت پرستی در مكه بركنار دارد. در عین حال كه به بالاترین نقطه ای نزدیك می شد كه او را محكم و استوار می ساخت، و می رفت تا تحول بزرگی را در جهت و مسیر حوادث جاری به زودی اعلام كند. آری در ظاهر امر هم روشن شد كه مدینه موقف و موضعش را در جواب قاطع به دعوت اسلامی مشخص كرده است، در آن هنگام كه دعوت اسلامی از دورترین مكان با سرعت تمام به آنجا راه یافت، و قبیله خزرج، نه یهود، همان كسانی بودند كه با لبه شمشیر از این دعوت حمایت كردند. از حسن اتفاق «سوید بن صامت اوسی» به قصد حج در موسم مخصوص وارد مكه شد. وقتی كه پیامبر ورود او را شنید با او دیدار كرد، و او را به اسلام دعوت نمود. سوید گفت: امید است عقاید و حقایقی كه تو داری من هم داشته باشم!

وقتی كه پیامبر از او پرسید كه چه همراه داری؟ گفت: «مجلةلقمان» یعنی مطالبی از حكایت لقمان... پیامبر هم آیاتی از قرآن را برای او تلاوت كرد. او به راه افتاد اما هنوز از پیامبر دور نشده بود كه بازگشت و گفت: «این گفتار واقعا گفتاری نیكو و زیبا است». سوید از نزد پیامبر برگشت و آنچه را از قرآن شنیده بود مورد تفكر و تدبر قرار داد. او شاعری حكیم به شمار می آمد كه نوع و شیوه سخن بر او پوشیده نبود، لذا در مدینه وارد بر قوم خود شد و باب گفتگو را با آنان راجع به معجزه كتاب عربی روشن و بیانگر



[ صفحه 141]



حقایق بازنمود. اما نزدیك بود كه طایفه خزرج او را بكشند، زیرا آنان این گونه فكر می كردند كه مدینه به وضع و گونه ای نیست كه ورود یك دین جدید را تحمل كند، و تصور می كردند كه این همان چیزی است كه از شر و حیله یهود دیده اند؛ یهودی كه معتقد بودند اهل كتابند. [5] .

این دیدار را با نمایندگان دیگری از طایفه «اوس» كه از مدینه آمدند نیز انجام داد؛ اگر چه اشخاص و مكان آن با طایفه «خزرج» اختلاف داشت. طایفه «اوس» هم این بار همان كسانی بودند كه اسلام را از مدینه كنار زدند.

«انس بن رافع» همراه با جوانانی از قبیله بنی عبدالاشهل وارد مكه شد. در میانشان «ایاس بن معاذ» بود. اینان می خواستند علیه قومشان كه دشمنانی از قبیله خزرج بودند با قریش پیمانی ببندند. جریان آنان به گوش پیامبر رسید. پیامبر در همان مكان كه فرود آمدند به نزد آنان آمد، و اسلام را به آنان پیشنهاد كرد، و آیاتی از قرآن را در میان آنان تلاوت نمود. ایاس بن معاذ كه جوانی بانشاط و سلیم الفطره بود گفت: ای قوم من، به خدا قسم كه این گفتار بسی بهتر از موضوع و مطلبی است كه شما درباره آن به اینجا آمده اید. سرپرست نمایندگان یعنی انس بن رافع فورا مشتی از خاك آنجا را برداشت و به صورت آن جوان پاشید، و با پرخاشگری تمام چنین گفت:

كنار برو. به جان خودم سوگند كه ما برای كاری غیر از این بدینجا آمده ایم. ایاس ساكت شد. و پیامبر هم از نزد آنان رفت. آنان راه سفر در پیش گرفتند، و به مدینه بازگشتند. اما منطق تاریخ این گونه نبود كه مدینه برای زمان طولانی از حوادث بعد بركنار و بی بهره بماند؛ با توجه به آنكه این موضع و یا آن موضع از ظاهر جریانها به زودی روشن و آشكار می شد.



[ صفحه 143]




[1] سيره ابن هشام: 32/2.

[2] سيره ابن هشام 321/1.

[3] براي آگاهي وسيعتر به ج 12 تفسير نمونه مراجعه شود.

[4] تا آخر سوره - براي آگاهي وسيعتر به تفسير نمونه ج 12 مراجعه شود.

[5] سيره ابن هشام: 70  67/2.